استاد دهگان فرشته مهربان

گردش روزگار گشت و گشت تا شد اول مهرماه ۵۶ و باز هم روزگار چرخید و شد زنگ زبان انگلیسی . همه اش داشتم فکر میکردم اگر دوباره معلم زبان دو سال قبل بیاید و به من گیر بدهد چه می شود . نزد دکتر مجتهدی که نمی توانستم بروم چون یک بار به من شانس داده بود مدیر مان نگذاشته بود . حکم دکتر مجتهدی غیر قابل برگشت بود و توبه و لابه را هم نمی پذیرفت . هزار و یک فکر در سر من میچرخید. با خودم می‌گفتم اگر معلم زبان دو سال قبل بیاید من نه تنها در کنکور بلکه در امتحانات نهایی هم رد می شدم. بالاخره دست به دامن دوازده امام و چهارده معصوم و هر چه امامزاده در تهران می‌شناختم مانند امامزاده حسن و قاسم و صالح و داوود شده بودم که هر کس دیگری معلم زبان ما بشود فقط آن معلم دو سال قبل نشود. ناگهان در باز شد و آقای دهگان آمد داخل کلاس . دیدم آدم خاکی است . نگاهش آرام و مهربان بود.

دهگان؛ زبان‌شناس از جنس خاک

از جنس ما بود از خاک برخاسته و در خاک نشسته .بسیار ساده ولی پروفشنال و حرفه ای لباس پوشیده بود . به فارسی شروع کرد حرف زدن و بعد کتاب را باز کرد و درس را شروع کرد. دیدم چقدر خوب حرف هایش را میفهمم. از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم . دوست داشتم بروم پای او را ببوسم . مانند درخت بیدی بودم که بعد از یک طوفان سنگین آرام شده بودم .

درست بود ، استاد دهگان یگانه بود . او تنها معلم زبان نبود . زبان شناس قابلی بود . در گرامر زبان انگلیسی تا بحال کسی را به تسلط او ندیده ام . بسیار خوب درس می‌داد. روش تدریس او خاص خودش بود بعدها من همان روش را در سالهایی که معلم دانشگاه بودم بکار بردم و چقدر جواب گرفتم . روش تدریسش برمبنای Association بود که به فارسی می‌شود تداعی معانی . یعنی استاد کلمه جدید را با یک چیزی که قبلا می‌دانستیم می بست به قول امروزی ها Tag میکرد تا در ذهن ما می‌مانند مثلا به کلمه leak می‌رسیدیم میگفت در جنوب ایران وقتی سقف ساختمان چکه می‌کند می‌گویند لیک می‌کند. همین طور برای هر چیزی یک روش خاصی داشت . بسیار مسلط به گرامر بود .

از شجاعت تا اسپرانتو؛ درس‌هایی فراتر از کلاس

تازه فهمیدیم که انگلیسی تقریبا ۸۰ درصدش قانون دارد . هیچ کدام از دبیرهای زبانی که داشتیم و بعد هم در دانشکده پزشکی خصوصا در گرامر به گرد پای استاد نمی رسیدند . مثلا به کلمه شجاع می‌رسیدیم میگفت شجاعت با انگلیسی چه می‌شود.  

اولین بار از طریق او با کتاب گرامر جواد عسگری آشنا شدم که شاهکاری بود در گرامر فارسی . تقریباً در عرض ۹ ماهی که درس داد تمام گرامر انگلیسی را با تمام نکته‌های خاص دوره کرد . بالای هر کدام از تمرین‌های کتاب یک چیزی نوشته بودم مثلاً در اینجا in New York  استاد می‌گفت مثلاً اگر university باشد می‌شود at the university ، جمله اگر معلوم بود مجهولش چه می‌شد و غیره . خدا را خیلی شکر کردم که بالاخره یکی پیدا شد زبان انگلیسی را به زبان ساده حرف بزند که من بفهمم که چه می‌گوید. معلم قبلی انگلیسی با لهجه حرف می‌زد . مانند مهماندار های هواپیما حرف می‌زد که هنوز پس از سالها با اینکه صد ها بار شنیده ام هنوز هم نمی فهمم چه میگویند فقط از بس تکرار شده و فارسی آن را شنیده ام میدانم که می‌گویند صندلی خود را به حالت عمودی در بیاورید.

 استاد به سه زبان مسلط بودند زبان انگلیسی، زبان فرانسه و زبان اسپرانتو. او می گفت اسپرانتو معتقد است که یکی از علل جنگ‌های بین مردمان همسان نبودن زبان آنان است .

اگر زبان مردم یکی شود مردم همدیگر را بهتر درک می‌کنند جلوی سوتفاهمات گرفته میشود . می‌گفت آقای اسپرانتو مثلاً برای کلمه آب آسان‌ترین کلمه را از بین زبان‌های مختلف انتخاب کرده است اگر این زبان در دنیا پا بگیرد خیلی ارتباطات مردم با هم خوب می‌شود ولی آمریکا و انگلستان موافق نیستند زبان انگلیسی از زبان بین‌المللی دنیا خارج شود.

جیب کت و یادگارهای یک زبان‌شناس

جناب استاد دهگان چون زبان شناس بود میگفت اگر ۸۰۰ یا ۱۰۰۰ تا ( دقیقا یادم نیست خاطره مربوط به ۵۰ سال قبل است ) لغت بلد باشید باید بتوانید انگلیسی را حرف بزنید . یک دیکشنری معرفی کرده بود که جلدش رنگارنگ بود و کل دیکشنری با همان ۱۰۰۰ لغت توضیح داده شده بود. قاعدتا لغات پیچیده ادبی در آن نبود .

 استاد دچار پیرچشمی بود. تقریبا روزی ۲۰ بار عینکش را از جیبش در می‌آورد بر روی چشم خود می‌گذاشت و دوباره می‌گذاشت در سر جای خودش. حالا که سن من بالا رفته هر موقع می‌خواهم چیزی را بخوانم باید عینک را به چشم خود بگذارم و بعد برای دیدن دوباره بردارم.

  تازه فهمیدم جیب جلوی کت چقدر چیز مهمی است. قبلا فکر می کردم  برای گذاشتن خودکار یا دستمال مخصوص است. ولی حالا فهمیدم که برای گذاشتن عینک مطالعه است. جالب است هر موقع عینک را از جیبم در می آورم یا داخل جیبم می‌گذارم یاد استاد دهگان می افتم و قیافه ایشان در ذهن من می آید.

استاد از بین زبان‌های خارجی زبان فرانسه را از همه بیشتر دوست داشت. می ‌گفت زبان فرانسه عروس زبان‌های دنیاست و زبانی آهنگین و نرم است. استاد فردی خجول اما خوش صحبت بود در حین درس دادن مطلبی یادش می‌آمد بیان می‌کرد. به ضرب المثل علاقه خاصی داشت . در درس ضرب المثلی انگلیسی یادش می آمد میگفت بعد یک ضرب المثل فرانسوی هم معادل آن میگفت.مثلاً یک  ضرب المثل فرانسوی از ایشان هنوز به یاد من مانده است :  اینکه می‌گفت فرانسوی‌ها می‌گویند فلانی تا جلو دماغش را بیشتر نمی‌تواند ببیند. تمام کتاب انگلیسی من از حرف های استاد حاشیه نویسی شده بود . از خصوصیات این استاد عزیز این بود که اگر یک دانش آموزی بعد از اتمام کلاس اگر سوالی داشت با کمال میل می ایستاد و به سوال جواب می‌داد و گاهی از رفتن به دفتر خودداری می‌کرد در صورتی که زنگ تفریح را گذاشته بودند برای اینکه معلمین بروند و چای بنوشند و استراحتی بکنند.

از سکوت کلاس تا فریاد خدمت به میهن

استاد همیشه با کمال فروتنی آماده گذشتن از وقت استراحت خود بود. گاهی علاوه بر سوال دانش آموز نکته ای بخاطرش می آمد و تعریف می کرد و وقت استراحتش بیشتر گرفته می‌شد . در صورتی که یک دبیر شیمی داشتیم که یک روز وقتی زنگ خورد هنوز نصف بچه‌ها خارج نشده بودند رفتم از او سوالی بکنم به من گفت وقت کلاس شما تموم شده و  از کلاس بیرون رفت و من تا یک هفته از دستش ناراحت بودم و دیگر هرگز ازش سوال نپرسیدم . الان که فکر می کنم می‌گویم شاید یک کار واجب داشته که می خواسته زود برود. البته آن استاد یکی از دو استادی بود که در سر کلاس خیلی زود عصبانی می‌شدند و تنها استادی بود که شاگردان را دشنام هم می‌داد ولی مودبانه فحش می‌داد. اگر دو نفر با هم صحبت می‌کردند بار اول می‌گفت" خواهش میکنم خفه شید" و بار دوم می‌گفت" لطفا خفه شید". بچه‌ها هم بلافاصله از صحبت کردن باز می‌ماندند.

به نظرم اگر بچه‌ها نافرمانی می‌کردند تخته پاک کن را پرتاب می‌کرد. من هم کم مزاحم استاد دهگان نمی‌شدم گاهی‌اوقات با طرح سوالی مانع رفتن استاد به دفتر می‌شدم . از خصوصیات استاد این بود که بسیار آرام بود اثری از عجله کاری در او نبود. هرگز عصبانی شدنش را ندیدم . یک روز بیرون از کلاس خاطره‌ای که شوخی بین دانش‌آموزان پسر و معلمین بود در ذهنش تداعی شد را برایم تعریف کرد که شاید جایش نباشد اینجا بیان کنم به او گفتم خب پیشنهاد بدهید که در مدرسه ما هم انجام بشود. گفت اینجا نمی‌شود. گفتم چرا گفت ببین مدرسه شما مثل یه آدمیست که تکلیفش با خودش معلوم نیست نه معلوم است پسر است نه معلوم است دختر است. گفتم اتفاقاً سال قبل رفته بودم نزد استاد دکتر مجتهدی با لهجه زیبای گیلانی به من گفت از " ژیگول خنه آمدی " خندید و گفت تو او را  از کجا می‌شناسی گفتم رفته بودم پهلوی ایشان بعد قضیه معلم زبان قبلی را گفتم به قول امروزی ها کمی غیبتش را کردم و از ایشان تعریف کردم کلی خندید گفت مجتهدی دوست من است اما بهترین مدیر  است king است king .

استاد درست می گفت ، دکتر مجتهدی نه تنها در دبیرستان البرز بلکه در آموزش و پرورش،ایران بهترین مدیر و در ‌ واقع king البرز  بود.فردی بسیار مقتدر و مدیری توانا بود طوری که وقتی به آمریکا آمد  صدها نفر مرخصی گرفتند و مسافرت های هوایی چند ساعته را به جان خریدند تا استاد را ببینند و استاد در آن جلسه گریست و جمعی هم با او گریستند. نمی دانم از  شوق دیدار بود یا گریه از پیری و ناتوانی .جمله مهمی که توانست بگوید باز با همان لهجه زیبای گیلانی این بود که به مملکت خود خدمت کنید ...

جمله ای که به اندازه یک کتاب ۲۰۰۰ صفحه ای مطلب داشت . من هر چه فکر کردم که دکتر مجتهدی از این جمله چه جمله زیباتری می توانست بگوید چیزی نیافتم او نشان داد که هنوز هم یگانه است . همین نشان داد که استاد دهگان چقدر باهوش بود می‌دانست چه کسی در چه جایگاهی باید بنشیند و خودش چقدر آدم فرهیخته ای بوده است که دوستی چون مجتهدی داشته است .