استاد مسعود آروین رئیس دبیرستان دانشگاه ملی ایران

 قسمت اول

اولین بار استاد مسعود آروین را در مراسم مصاحبه دبیرستان دانشگاه ملی ایران دیدم .در آن زمان استاد ۴۲ ساله بودند ‌ ‌و با همه مدیرانی که قبلاً و بعداً در دانشگاه و سال‌های خدمت خود و نیز سال‌هایی که فرزندانم در مدارس مختلف درس می‌خواندند دیده بودم متفاوت بود. او از آن شخصیت های کاریزماتیک بود که بسیاری از کسانی که با او آشنا میشدند سریعا عاشق شخصیت و مرید او می شدند. ارتباط من و فکر کنم اکثر دانش آموزان با ایشان رابطه پدر و فرزند و شاید مهم تر رابطه مرید و مراد ، درویش و مرشد بود نه رابطه مدیر و دانش آموز . در هنگامی که جمعی در مدرسه بودند دم درب می‌ایستاد و به به همه خوش آمد می‌گفت و هنگام خداحافظی هم دم درب می‌ایستاد و با همه خداحافظی می‌کرد .

در آن مراسم علاوه بر پدرم با من هم دست داد. معمولا مدیران به دانش آموزان دست نمی‌دادند. استاد آروین مدیر اهل میز نبود. هنگامی که سخنرانی می‌کرد به عنوان یک عضو جامعه ، سخنرانی می‌کرد نه به عنوان مدیر یک مجموعه. هیچگاه ندیدم که ایشان از دیدگاه بالا به دانش آموزان نگاه کند. وقتی از کنار ایشان رد می‌شدیم و به ایشان سلام می‌دادیم سعی می‌کرد با ما ارتباط برقرار کند احوال ما را می‌پرسید . می‌گفت چه می‌کنید؟ سعی می‌کرد سر صحبت را با بچه‌ها باز کند . استاد آروین همیشه لبخند به لب داشت گاه گاهی در داخل مدرسه عصبانی می‌شد و علامت عصبانی بودن او این بود که سکوت می‌کرد و لبخندی به لب نداشت.

اولین خاطره‌ای که از استاد آروین دارم این بود که هنگامی که در دبیرستان دانشگاه ملی ثبت نام کردم ، یک فرم برای لباس دادند که در آن نوشته شده بود به فروشگاه آها شکو در میدان ولیعصر مراجعه کنید و پارچه‌ای را که مشخص شده است بخرید و لباس فرم بدوزید . در ضمن یک قبضی به ما دادند که حدود ۲۵۰۰ یا ۳۵۰۰ تومان( دقیقاً یادم نیست) بپردازید. یا اینکه فرم تحصیل رایگان را امضا کنید. 

من با پدرم جرو بحث کردم که شهریه را بپردازد و پدرم معتقد بود فرم تحصیل رایگان را امضا کنم ،من هم اصرار می‌کردم که حتماً بپردازید. آن سال‌ها تازه تحصیل رایگان تصویب شده بود .آقای آروین بالای سر میز ما آمد تا خواستیم از جایمان بلند شویم شانه‌های ما را فشار داد که در روی صندلی بنشینیم و این عادت او بود .گفت پسر جان چرا پدرت را اذیت می‌کنی؟ گفتم من نمی‌خواهم تحصیل رایگان را امضا کنم می‌خواهم بعد از گرفتن دیپلم به خارج از ایران بروم . طرح رایگان نوشته بود که معادل زمان تحصیل باید در ایران بمانید و به کشور خدمت کنید. حرف جالبی زد گفت پسر جان تو این فرم را امضا کن تا ۳ سال دیگر معلوم نیست چه اتفاقی بیفتد . ما هم قبول کردیم و فرم را امضا کردم . اولین بار بود که زیر یک مدرک را امضا می‌کردم یک شکل بیضی مانند کشیدم زیرش نوشتم قاسم اسحاقی و همان شکل بیضی شد امضای ما از آن زمان تاکنون که این خاطرات را می‌نویسم.


 استاد آروین را گاه گاهی جهت مراجعات پزشکی میدیدم . خوب در آن زمان من رزیدنت بودم سعی می‌کردم استاد را به جای رزیدنت‌ها اتندینگ بخش ببینم یا اگر کار رادیولوژی چیزی داشت بروم و سریع انجام بدهم که استاد داخل صف نمانند . آخرین بار به ایشان گفتم استاد خیلی ممنون من از شما خیلی ممنونم اگر شما نبودید من نمی‌توانستم در رشته دلخواه خودم که پزشکیست تحصیل کنم فکر می‌کنید چه گفت؟ حرفی زد که هنوز آویزه گوش من است من فکر می‌کنم که یک استاد زیباتر از این نمی‌تواند حرفی بزند او آن روز گفت من از شما ممنونم اگر شماها نبودید من مثل دکتری بودم که مریض نداشتم. من از وجود شماها در دبیرستان لذت می‌بردم تابستان‌ها که شماها نبودید من دلگیر می‌شدم.

اگر به شیوه سهراب سپهری بخواهم او را توصیف کنم می‌گویم من مردی دیدم قلبش از طلا در کلامش همه نور در نمازش ستاره‌ها پیدا بود.

خوب ما معلمین بسیار خوبی داشتیم ولی کسی که توانسته بودن معلمین را از دانشگاه‌ها یا از دبیرستان‌های دیگر به دبیرستان ما بیاورد و آنها را نگه دارد کار بسیار بسیار سخت و مهمی انجام داده بود. زیرا گروه‌های فرهنگی هدف البرز، خوارزمی که سال‌ها در کشور چه در مدارس دخترانه چه در مدارس پسرانه در حال فعالیت بودند دنبال جذب این افراد بودند یا خیلی از این افراد قبلا در آن مراکز کار می‌کردند و مدیریت استاد آروین بود که آنها را به مدرسه ما کشانده بود آن هم مدرسه نوپایی که یک سال از تاسیس آن می‌گذشت.

بیوگرافی استاد مسعود آروین

استاد مسعود آروین در دوم آذر ۱۳۱۲ در خانواده ادیب و فرهنگی در شهر بجنورد به دنیا می‌آیند دوران دبستان و دبیرستان را در شهر بجنورد می‌گذرانند و تحصیلات خود را در رشته تاریخ در دانشسرای مقدماتی و سپس دانشسرای عالی نیشابور به پایان رساندند. ایشان در سال ۱۳۳۲ یعنی هنگامی که ۲۰ ساله بودند در آموزش و پرورش استخدام می‌شوند و از ۲۸ شهریور ۱۳۳۳ تا ۲۵ شهریور ۱۳۴۰ به مدت ۸ سال در دیزاباد مشغول خدمت می‌شوند. ایشان از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۰ به مدت ۳ سال رئیس دبیرستان شرافت ایرانیان در بغداد می‌شوند و از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۹ ریاست دبیرستان دانشگاه ملی ایران را عهده دار بودند و در دی ماه ۱۳۹۶ دانش آموختگان دبیرستان دانشگاه ملی که همگی از دلباختگان استاد هستند گردهم می آیند و از زحمات ایشان  قدردانی می‌کنند .

استاد فرشته‌ای بود که از بهشت برین به این خاکدان وارد شده بود. ایشان سال ۱۳۵۳ به قول حافظ در میخانه دبیرستان دانشگاه ملی ایران را می‌زنند و گل ما دانش آموختگان دبیرستان دانشگاه ملی را سرشته  و به پیمانه میزنند. ایشان در ۲۰ مهر ۱۴۰۰ جهان گذرا و خاکدان را رها کرد و به ملکوت اعلی و عالم باقی می شتابند.گروهی از دانش آموختگان دبیرستان دانشگاه ملی ایران مدرسه‌ای را در روستای ارمو در ایلام ایجاد می‌کنند.اکنون ما مانده ایم و خاطره این مرد بزرگ و دنبال غبار راهگذار او . دوباره به قول حافظ : ❞غبار راهگذارت کجاست تا حافظ به یادگار نسیم صبا نگه دارد ❝

استاد مدیری بی‌نظیر بود و از اولین روز خدمت در آموزش و پرورش در هر مقام و منصبی که بوده است نوآوری، توانمندی و مدیریت بسیار عالی داشته است. در طول عمر خود اقداماتی انجام داده است که موجب تعجب است. 


استاد آروین مدیر دبستان می‌شود

استاد مسعود آرمین پس از استخدام در آموزش و پرورش در ۲۸ شهریور ۱۳۳۳ حکمی دریافت می‌کند و به ریاست دبستان دیزاباد از توابع نیشابور منصوب می‌شود. ایشان ۸ سال یعنی تا ۲۵ شهریور ۱۳۴۰ در آنجا می‌ماند. دیزآباد بالا در دامنه کوه بینالود خراسان رضوی قرار دارد و بام خراسان نام دارد.

استاد در خاطرات خود می‌گوید آن منطقه چنان بادهایی دارد که راننده‌هایی که از نیشابور-مشهد یا بالعکس می‌روند احساس می‌کنند فرمان اتومبیلشان را باید محکم‌تر بگیرند تا باد آن منطقه اتومبیلشان را منحرف نکنند.


استاد آروین در آن ده کوچک با مردم پیوندی صمیمی پیدا میکند همه را عمو ، عمه ، دایی ،خاله صدا می‌کرد.همانطور که گفته شد استاد آروین در آن ده ، ۸ سال خدمت می‌کند. دهی که که دو مذهب دارند ۷۰ درصد آنها از معتقدین به اسماعیلی و نامشان میرشاهی و ۳۰ درصد اثنی عشری هستند که هر کدام از دو گروه برای خود مسجد دارند. استاد تلاش می‌کند که هر دو گروه در مراسم مذهبی یکدیگر شرکت کنند به همدیگر احترام بگذارند.

استاد ساده زیستی را از مردم ده می‌آموزد ، می‌گوید: اغلب منازل آنجا از جمله منزل استاد دو اتاق سنگی داشتند که یک اتاق برای پخت و پز و اتاق دوم برای نشیمن و خواب بوده است.

استاد مسعود آروین در دهی خدمت می‌کند که هیچ خانواده‌ای جز کار به چیز دیگری نمی‌اندیشد و مردم وقت حضور در ساختن جاده یا کلاس‌های شبانه را ندارند اغلب درخواست‌های از قبول درخواست‌های ایشان سر باز می‌دادند ولی استاد از مردم می‌خواهد مشارکت کنند.

کلام نافذ استاد آروین موثر واقع می‌شود او به روستاییان یاد می‌دهد" هرکه را آینده باشد زنده است" استاد برای باسواد کردن مردم و کشیدن جاده با کدخداها و مبلغین مذهبی ده مذاکره میکند و آنان را تشویق می‌کند که آینده بهتری برای ده فراهم کند.


محل کار استاد آرمین چطوری شکل می‌گیرد؟


 تاسیس دبستان خسرو نیز از زبان استاد جالب است : استاد در خاطرات خود می‌گوید در سال ۱۳۱۴ خروج ارز از کشور ممنوع می‌شود و پیشوای اسماعیلیه دستور می‌دهند که زکات مردم صرف ساختن مدرسه شود به این ترتیب در سال ۱۳۱۶ ساختمانی با ۱۴ اتاق به عنوان مدرسه تاسیس می‌شود و مردم دیزاباد بچه‌های خود را به مدرسه می‌فرستند در صورتی که در ده دیگری که در نزدیک دیزاباد وجود داشت و ده خرو نام داشت دبستانی با بودجه دولت تاسیس می‌شود ولی مردم آن ده ‌بچه های خود را به دبستان نمی‌فرستند دبستان تعطیل می‌شود و مردم دیزاباد می‌روند و تابلوی دبستان خرو را میارند و آن را به نام خسرو تغییر می‌دهند که برگرفته از نام ناصر خسرو قبادیانی شاعر ایرانی و یکی از بزرگان اسماعیلیه می‌باشد.

استاد آرمین در سال ۱۳۳۳ سال اول دبیرستان را تدریس می‌کند. چون دبیرستانی وجود نداشته است ایشان به دبستان خسرو می‌روند و در آنجا به تدریس می‌پردازند.

استاد در خاطرات خود می‌گویند : وقتی استخدام شدند ، استاد آروین به دروازه نیشابور می‌رود ، مدت زیادی منتظر می‌ماند تا ماشینی پیدا کند بالاخره یک وانت پیدا می‌شود که علاوه بر بار خودش ثاثه مختصر استاد آروین را هم سوار می‌کند.

وانت مختصر اساسی من را بر زمین گذاشت یکی از دوستانم رفت الاغی بیاورد تا اسباب اساسی ما را بار کند و به روستای دیزآباد برویم .همینطور که منتظر بودم تا او برود الاغ را بیاورد داشتم با خدا گفتگو می‌کردم که در راهی که دارم مرا یاری کند که دوستم شنید ما اسماعیلی‌ها هم وقت مغرب دعا می‌کنیم و نماز می‌خوانیم بنابراین بیا با هم برویم نماز بخوانیم. استاد می‌گوید در آنجا من متوجه شدم که دوستم اسماعیلی مذهب است. استاد شبانه به راه می‌افتد از ده حصار می‌گذرند و وارد ده دیزاباد می‌شوند. استاد دوبار به زمین می‌خورد. دوستش می‌گوید: دم خر را بگیر و با من بیا!! خرهای اینجا لگد نمی‌زنند و استاد این کار را می‌کند استاد نگران بوده است که در اون وقت شب در آن ده در آن ناکجا آباد آن فرد او را به کجا می‌برد. از او می‌پرسد امشب به مدرسه می‌رویم یا به منزل کدخدا آن فرد می‌گوید به منزل مان. شما را می‌شناسم شما شاگرد دوم دانشسرای عالی بوده‌اید استاد در دل شب می‌پرسد مدرسه چند شاگرد دارد؟ که او را راهنمایی می‌کرده است می‌گوید حدود۱۴۰ تا ۱۵۰ شاگرد دارد. که در ۶ کلاس به وسیله ۶ آموزگار اداره می‌شود و یک نفر مدیر و یک نفر خدمتگزار هم دارد.

در آن مدرسه تقریباً پسر و هر چهار در مقابل هر چهار پسر سه دختر به مدرسه می‌رود و دو ده تیزاباد بالا و پایین ۱۴۰۰ نفر جمعیت دارد. استاد ساعت ۹ شب به ده دیزآباد می‌رسد فردای آن روز استاد به مدرسه می‌رود از دیدن مدرسه خوشحال می‌شود.

مدرسه در کنار جوی آب باصفایی قرار داشت تنها مشکل مدرسه این بود که از طبقه اول تا دوم یک پلکان سنگی وجود داشت ولی از طبقه دوم به سوم نردبان چوبی بود که بچه‌ها باید از آن بالا و پایین می‌رفتند. استاد همون روز اولی که به مدرسه می‌رود تقاضا می‌کند که یک چوب بلندی بیاورند و پرچم ایران را برافراشته نگه دارند و در ضمن در اولین فرصت نردبان طبقه دوم و سوم را بردارند و به جای آن یک راه پله بسازند.

اولین روزی که استاد یه مدرسه می‌رود صدای آه و ناله یک دانش آموز را در زیر ضربات شلاق معلم می‌شنود در زنگ بعد از ظهر دوباره همون ناله را از کسی دیگری می‌شنود استاد آروین می‌گوید آنقدر متاس شدم که انگار خودم تنبیه شدم نه دانش آموز استاد آروین روز بعد معلمین را جمع می‌کند و تنبیه را ممنوع می‌کند و این شعر سعدی را می‌خواند : ❞چو در چاه لغزند افتاد مو رهاننده را چاره باید نه زور

استاد می‌رود و مصوب می‌کند که از این به بعد هر کسی هر دانش آموزی خلافی کرد به دفتر مدرسه گزارش شود نه اینکه توسط معلم تنبیه شود در همون روزهای اولی که استاد آرمین وارد دیزاباد می‌شود آوازه‌اش در ده می‌پیچد و عده‌ای وارد دفترش می‌شوند و می‌گویند که اگر بتوانید کاری کنید که لااقل ده‌های ما بتوانند تا کلاس نهم را در همین دیزاباد درس بخوانند ممنون می‌شوند.

استاد معتمدین محل را جمع می‌کنند و نامه‌ای برای وزارت فرهنگ نیشابور می‌نویسند به فردی می‌دهند که آن را به اداره ببرد بعد از یک هفته نامه از اداره نیشابور برای استاد آروین فرستاده می‌شود استاد به نیشابور می‌رود و در اداره فرهنگ از استاد گله می‌کند که تو چرا زیر نامه این افراد را امضا کرده‌ای ما خودمون در شهر نیشابور هنوز دبیرستان به اندازه کافی نداریم از استاد آروین می‌پرسند کدام دبیری حاضر است در ده تورآبادی دور افتاده‌ای مثل دیزاباد خدمت کند و به ایشان تذکر می‌دهند که بهتر است بعد از این بدون اینکه با ما مشورت کنید زیر نامه‌ای را امضا نکنید ما بودجه برای این کار نداریم کی از اداره فرهنگ می‌گوید آیا تو خودت حاضری که سال اول دبیرستان را تدریس کنی استاد بلافاصله اعلام آمادگی می‌کند اداره فرهنگ از استاد نامه‌ای می‌گیرد که با حفظ سمت مدیریت دبستان عهده‌دار مسئولیت دبیرستان و تدریس تمام مواد درسی در کلاس اول دبیرستان باشد و هیچگونه درخواست دیگری نداشته باشد.

در نتیجه پس از ۱۵ روز پس از شروع کار استاد آروین کلاس اول دبیرستان دیزاباد شروع به کار می‌کند و استاد مقرر می‌کند که دانش آموزان لباس خاصی بپوشند از اداره فرهنگ دو نفر دیگر هم به کمک استاد می‌آید پس از گذشت چهار سال شاگرد اول خراسان از روستای دیزاباد میی‌شود به این ترتیب نام دبیرستان دیزا آباد در مشهد و نیشابور می‌پیچد. این است محصول کسی که با عشق زندگی و کار می‌کند وقتی از استیو جابز می‌پرسند که تو از اول قصد داشتی پولدار بشوی می‌گوید نه❞ اگر از اول با عشق کار کنی پول خودش می‌آید❝ در مورد استاد هم همینطور بود او با عشق کار کرد و شاگرد اول خراسان از روستای دور افتاده دیزاباد از دانش آموزان مشهدی و نیشابوری موفق‌تر شد.


استاد مسعود آروین در خاطرات خود می‌نویسد که شب‌های جمعه و روزهای تعطیل اکثراً ساعت‌ها به مثنوی خوانی می‌گذرانده گاهی به شعرهایی برمی‌خوردند که مفهومش برایشان نامناسب بود استاد آنها را یادداشت می‌کرده و به نیشابور می‌رفته و با استادی به نام سجادی مشورت می‌کرده و به دیزاباد برمی‌گشته است.


استاد مسعود آروین معلم بهداشت

استاد در ۸ سالی که در دیزاباد بودند همیشه از آب آلوده خزانه حمام گله داشتند و با کراهت حمام می‌رفتند یکی از کارهای جالبی که استاد می‌کنند در سر مزار ده یک تابلوی اعلانات درست می‌کنند که در یک طرف آن آب حمام را می‌گذارند و در طرف دیگر آب چشمه تا مردم بدانند که آب حمام چقدر آلوده است و بهداشت را رعایت کنند.


استاد برای اینکه مردم را تشویق به کار کردن برای جاده سازی کند دستور داده بودند که در مدرسه برای سرمشق محصلین شعری از سعدی بنویسند که گفته است ❞مشکلی نیست که آسان نشود مرد باید که هراسان نشود

استاد در سال ۱۳۳۶ یعنی ۳ سال پس از ورود به دیزاباد با خانم کنیز رضا براتزاده ازدواج می‌کنند.

خانم براتزاده کلاس‌های شبانه را برای خانم‌ها دایر می‌کند. در ابتدا با ۱۸ بزرگسال و سپس به ۳۴ نفر افزایش می‌یابد با همت استاد در سال ۱۳۳۶ تعداد بی‌سوادان ده دیزاباد به صفر می‌رسد یعنی در عرض ۳ سال همه ده باسواد می‌شود. استاد در زمانی که در هیچ کدام از دهات اطراف نیشابور برق نداشتند نامه‌ای به آموزش و پرورش می‌نویسد و از ایشان می‌خواهد که دستگاه نمایش فیلم همراه با اسلایدهای آموزشی و باتری ۱۲ ولت اتومبیل را به ایشان امانت دهد به این ترتیب در ده دیزاباد از وسایلی مانند اسلایدهای آموزشی استفاده می‌شد. در حالی که هنوز برقی وجود نداشت.


استاد آروین کودکستان می‌سازد

در سال ۱۳۳۸ ر شهر در دیزاباد کودکستان ساخته می‌شود و در یک کلاس خالی مدرسه کودکان قبل از سنین دبستانی آموزش داده می‌شود هنگامی که رئیس آموزش و پرورش در سال ۱۳۳۸ وارد کودکان دیزاباد می‌شود و کودکان ، کودکستانی شروع به خواندن سرود می‌کنند و زئیس آموزش و پرورش می پرسد : این کودکان کوچک در اینجا چه می‌کنند ؟این‌ها که هستند؟ وقتی به ایشان توضیح داده می‌شود که در یک کلاس خالی مدرسه کودکستان دایر شده است برآشفته می‌شوند و با عصبانیت می‌گویند با چه اجازه‌ای با چه بودجه‌ای؟ صلاً معلوم هست اینجا چه می‌کنید؟ در حالی که ما هنوز در شهر نیشابور کودکستان نداریم شما اینجا کودکستان دایر کرده‌اید؟ این چه معنی دارد؟ این کار چه معنی دارد؟ استاد در طبقه بالا در دبیرستان مشغول تدریس بودند ایشان را خبر می‌کنند از ایشان می‌پرسند چرا کودکستان دایر کرده‌ای؟ استاد آروین می‌گویند که در نوروز گذشته اتوبوس حامل ما چپ شد و اکثر مسافرین صدمه دیدند ولی من و همسرم و دخترم آسیبی ندیدیم و به شکرانه سلامت کودکان ، کودکان را آموزش دادیم. رئیس آموزش و پرورش می‌پرسد چرا اجازه نگرفتید؟ چرا خودسرانه اقدام کردید؟ استاد با لبخند همیشگی‌شان می‌گویند در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست و در ضمن کلاس‌های شبانه اکابر هم برای بزرگسالان دایر کردیم.

برای آن هم مجازاتی مجوزی نگرفته‌ایم و من فکر می‌کنم وظیفه معلم درس دادن است از سن کوچک تا سن بزرگ وقتی رئیس آموزش و پرورش به کلاس‌ها می‌رود و از دانش آموزان سوال‌هایی می‌کند دانش آموزان به درستی پاسخ می‌دهند و رئیس آموزش و پرورش خوشحال می‌شود و وقتی می‌خواهد از دیزآباد خارج شود کار استاد را مورد تایید قرار می‌دهد. استاد فواید کودکستان را توضیح می‌دهد که مادران این بچه‌ها هم به راحتی به کارهای کشاورزی خود می‌توانند برسند دو روز بعد وزیر رئیس آموزش و پرورش نیشابور مجموعه فعالیت‌های دیزاباد را به صورت بخشنامه به مدارس سراسر نیشابور ارسال می‌کند.